سلام اسم من علی هست و یک فرد معمولی با یک زندگی معمولی هستم اما این زندگی من در یکروز ۱۸۰ درجه زیر و رو شد .

من یک روز داشتم در پارک با یکی از دوستانم قدم میزنم که یک هفته گیر مارو خفت کرد و دیگه چیزی یادم نیست از آن روز ولی بعد از آن روز یادم هست که در یک اتاق بزرگ چشمامو باز کردم اساس کرده بودم فلج شدن یا بهتر بگم کاملا مثل یک نوزاد و بعد یک مدتی یک پرستار که با قد من ۱ یا ۱ و خورده ای تفاوت قد داشت آمد بالای سرم و من تعجب کردم و تا خواستم که یک چیزی بگویم گفتم وپت و من شاخ درو وردم که چرا این شکلی حرف میزنم بعد یکی آن جا جوابم را داد و گفت بدایسطزدتث 

یعنی نگران نباش این ها آدم کش نیستند و تو هم الان یک نوزاد هستی ولی ۱۰ درصد مغزت رو داری به همین دلیل این اتفاقات در رهنمون میمونه و بعد آن پرستار گفت وقت غذاست و من رو بلند کرد و یک شیشه شیر گذاشت توی دهنم و من مانند یک نوزاد داشتم شیر می‌خوردم و بعد خوایم برد.

بعد که بیدار شدم احساس می کردم می خواهم گریه کنم و سری هم گریه کردم و پرستار آمد بالای سرم و گفت چی شده نی نی کوچولو و بعد فهمید پو پو کردم و پوشکم پر شده بود.

من آنجا خیلی تعجب کردم که کنترلی روی مدفوع و ادرارم ندارم .

پرستار من رو برد به اتاق تعویض پوشک که آنجا دستم بود و من گفتم گتفلذن 

یعنی تو اینجا چیکار می‌کنی اونم گفت معفرتنیس یعنی منم ادرار کردم در پوشکم وکیلی تعجب کردم که کنترلی روی ادرار ندارم و بعد احساس کردم میخواهم گریه کنم و گریه کردم که پرستار آمد و من را آورد اینجا